همرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند

شاعر : خواجوي کرماني

از خبر رفتيم و ما را بيخبر بگذاشتندهمرهان رفتند و ما را در سفر بگذاشتند
همچو موي آشفته بر کوه و کمر بگذاشتندبر ميان از مو کمر بستند و اين شوريده را
همچو خاک ره مرا بر رهگذر بگذاشتندبر سر راه اوفتادم تا ز من بر نگذرند
طوطي شيرين سخن را بي شکر بگذاشتندشمع را در آتش و سوز جگر بگداختند
طوطي شيرين سخن را بي شکر بگذاشتندبلبل شوريده دلرا از چمن کردند دور
وينچنين با ريش و زخم نيشتر بگذاشتندپيشتر رفتيم و ما را نيشتر بر جان زدند
بي خطائي از چه ما را در خطر بگذاشتندبي غباري از چه ما را خاک راه انگاشتند
کار او را بين که چون زير و زبر بگذاشتندکار خواجو زير و بالا بود چون دور فلک